
اسیری لاهیجی
شمارهٔ ۳۶۹
۱
روی تو به نقشهای محکم
بنمود جمال خود بعالم
۲
آخر بکمال حسن خود را
آورد عیان به نقش آدم
۳
هرلحظه بجلوه نماید
حسن رخ تو بچشم محرم
۴
حسن تو گرفت جمله آفاق
شد ملک جهان ترا مسلم
۵
خورشید رخت چو گشت تابان
شد محو فنا جهان بیکدم
۶
چشمت بکرشمه می رباید
جان و دل عاشقان دمادم
۷
در آینه روی خود عیان دید
آورد بخویش عشق محکم
۸
بازد همه روزه عشق با خود
خود بود بخویش یار و همدم
۹
آوازه ز عاشق و ز معشوق
انداخت بکاینات هر دم
۱۰
کس نیست درین میان بجز یار
محبوب و محبت و محب هم
۱۱
زان دم که جمال دوست دیدیم
شادیم اسیریا و بی غم
نظرات