اسیری لاهیجی

اسیری لاهیجی

شمارهٔ ۳۷۱

۱

تجلی جمالش را اگر آئینه شد عالم

ولی مجلای حسن او کماهی نیست جز آدم

۲

تفاوت درمرایا بدنه اندرحسن رخسارش

ازین رو در نظر حسنش گهی بیش است گاهی کم

۳

بخلوتخانه وحدت که راهی نیست کثرت را

چه عیش و عشق ورزی ها که بداو را مرا باهم

۴

حریف ما شو ای زاهد که نوشیم از می وصلش

که جز مستی و می خواری ندیم شادی بیغم

۵

چو دارد شاهد رویت جمال و جلوه بیغایت

بناز و شیوه دیگر نماید خویش را هر دم

۶

نشان از کافر و مؤمن نماندی ار برافتادی

ز خورشید جمال تو نقاب زلف خم در خم

۷

دل ریش اسیری را بغیر از دیدن رویت

بجان تو که در عالم نه درمانست و نه مرهم

تصاویر و صوت

نظرات