عطار

عطار

بخش ۳ - الحکایه و التمثیل

۱

شنودم کز سلف درویش حالی

هوای قلیه‌ای بودش به سالی

۲

چو سیمی دست داد آن مرد درویش

سوی قصاب راه آورد در پیش

۳

مگر قصاب ناخوش زندگانی

بدادش گوشتی چو نان که دانی

۴

چو پیر آن گوشت الحق نه چنان دید

سراسر یا جگر یا استخوان دید

۵

جگر خود بود یکباره دگر خواست

که کار ما نیاید بی جگر راست

۶

دل ما غرقهٔ خون شد به یک بار

چه می‌خواهند زین مشتی جگر خوار

۷

نه ما را طاقت بارگران است

نه ما را برگ بی برگی جانست

۸

چنان غم یار ما شد در غم یار

که نیست از کار غم ما را غم کار

۹

اگر گردون به مرگ ما کند ساز

غم عشقش کفن از ما کند باز

تصاویر و صوت

نظرات