
عطار
غزل شمارهٔ ۲۶۸
۱
هر زمان عشق تو در کارم کشد
وز در مسجد به خمارم کشد
۲
چون مرا در بند بیند از خودی
در میان بند زنارم کشد
۳
دردییی بر جان من ریزد ز درد
پس به مستی سوی بازارم کشد
۴
گر ز من بد مستییی بیند دمی
گرد شهر اندر نگونسارم کشد
۵
ور ز عشق او بگویم نکتهای
از سیاست بر سر دارم کشد
۶
چون نماند از وجودم ذرهای
بار دیگر بر سر کارم کشد
۷
گه به زحمتگاه اغیارم برد
گه به خلوتگاه اسرارم کشد
۸
چون به غایت مست گردم زان شراب
در کشاکش پیش عطارم کشد
تصاویر و صوت



نظرات