
عطار
غزل شمارهٔ ۳۴۸
۱
زلف را چون به قصد تاب دهد
کفر را سر به مهر آب دهد
۲
باز چون درکشد نقاب از روی
همه کفار را جواب دهد
۳
چون درآید به جلوه ماه رخش
تاب در جان آفتاب دهد
۴
تیر چشمش که کم خطا کرده است
مالش عاشقان صواب دهد
۵
همه خامان بی حقیقت را
سر زلفش هزار تاب دهد
۶
تشنگان را که خار هجر نهاد
لب گلرنگ او شراب دهد
۷
غم او زان چنین قوی افتاد
که دلم دایمش کباب دهد
۸
گاه شعرم بدو شکر ریزد
گاه چشمم بدو گلاب دهد
۹
گر دلم میدهد غمش را جای
گنج را جایگه خراب دهد
۱۰
دل به جان باز مینهد غم او
تا درین دردش انقلاب دهد
۱۱
دل عطار چون ز دست بشد
چکند تن در اضطراب دهد
تصاویر و صوت



نظرات