
عطار
غزل شمارهٔ ۴۷۶
۱
از عشق تو من به دیر بنشستم
زنار مغانهٔ بر میان بستم
۲
چون حلقهٔ زلف توست زناری
زنار چرا همیشه نپرستم
۳
گر دین و دلم ز دست شد شاید
چون حلقه زلف توست در دستم
۴
دستآویزی نکو به دست آمد
در زلف تو دست تا بپیوستم
۵
چون ترسایی درست شد بر من
خوردم می عشق و توبه بشکستم
۶
زان می که به جرعهای که من خوردم
گویی ز هزار سالگی مستم
۷
در سینه دریچهای پدید آمد
بسیار بر آن دریچه بنشستم
۸
صد بحر از آن دریچه پیدا شد
من چشمهٔ دل به بحر پیوستم
۹
طاقت چو نداشتم شدم غرقه
زان صید که اوفتاد در شستم
۱۰
جانم چو ز عشق آن جهانی شد
از رسم و رسوم این جهان رستم
۱۱
باور نکنند اگر به نطق آرم
امروز بدین صفت که من هستم
۱۲
نه موجودم نه نیز معدومم
هیچم، همهام، بلندم و پستم
۱۳
عطار درین چنین خطرگاهی
تو دانی و تو که من برون جستم
تصاویر و صوت



نظرات