
عطار
غزل شمارهٔ ۷۶۷
۱
ای کاش درد عشقت درمانپذیر بودی
یا از تو جان و دل را یکدم گزیر بودی
۲
در آرزوی رویت چندین غمم نبودی
گر در همه جهانت مثل و نظیر بودی
۳
میخواستم که جان را بر روی تو فشانم
ور بر فشاندمی جان چیزی حقیر بودی
۴
عشقت مرا نکشتی گر یکدمی وصالت
یا پایمرد گشتی یا دستگیر بودی
۵
کی پای دل به سختی در قیر باز ماندی
گر نی به گرد ماهت زلف چو قیر بودی
۶
زان می که خورد حلاج گر هر کسی بخوردی
بر دار صد هزاران برنا و پیر بودی
۷
گفتی که با تو روزی وصلی به هم برآرم
این وعده بس خوشستی گر دلپذیر بودی
۸
گر شاد کردیی تو عطار را به وصلت
نه جان نژند گشتی نه دل اسیر بودی
تصاویر و صوت

نظرات