
عطار
احوال سلطان محمود در آن جهان
۱
پاک رایی بود بر راه صواب
یک شبی محمود را دید او به خواب
۲
گفت ای سلطان نیکو روزگار
حال تو چون است در دارالقرار
۳
گفت تن زن خون جان من مریز
دم مزن چه جای سلطان است خیز
۴
بود سلطانیم پندار و غلط
سلطنت کی زیبد از مشتی سقط
۵
حق که سلطان جهاندار آمدست
سلطنت او را سزاوار آمدست
۶
چون بدیدم عجز و حیرانی خویش
ننگ میدارم ز سلطانی خویش
۷
گر تو خوانی، جز پریشانم مخوان
اوست سلطانم تو سلطانم مخوان
۸
سلطنت او راست و من برسودمی
گر به دنیا در گدایی بودمی
۹
کاشکی صد چاه بودی جاه نی
خاشه روبی بودمی و شاه نی
۱۰
نیست این دم هیچ بیرون شو مرا
باز میخواهند یک یک جو مرا
۱۱
خشک بادا بال و پر آن همای
کو مرا در سایهٔ خود داد جای
تصاویر و صوت




نظرات
م. ح .گ