
عطار
راز و نیاز لقمان سرخسی با پروردگار
۱
گفت لقمان سرخسی کای اله
پیرم و سرگشته و گم کرده راه
۲
بندهای کو پیر شد شادش کنند
پس خطش بدهند و آزادش کنند
۳
من کنون در بندگیت ای پادشاه
همچو برفی کردهام موی سیاه
۴
بندهٔ بس غم کشم، شادیم بخش
پیرگشتم ، خط آزادیم بخش
۵
هاتفی گفت ای حرم را خاص خاص
هر که او از بندگی خواهد خلاص
۶
محو گردد عقل و تکلیفش به هم
ترک گیر این هر دو و درنه قدم
۷
گفت الاهی پس ترا خواهم مدام
عقل و تکلیفم نباید والسلام
۸
پس ز تکلیف وز عقل آمد برون
پای کوبان دست میزد در جنون
۹
گفت اکنون من ندانم کیستم
بنده باری نیستم، پس چیستم
۱۰
بندگی شد محو، آزادی نماند
ذرهای در دل غم و شادی نماند
۱۱
بیصفت گشتم، نگشتم بیصفت
عارفم اما ندارم معرفت
۱۲
من ندانم تو منی یا من توی
محو گشتم در تو و گم شد دوی
تصاویر و صوت

نظرات
امیر
عباس
بی نام
صفدر مرادی