
عطار
حکایت خواجهای که عاشق کودکی فقاع فروش شد
۱
خواجهای از خان و مان آواره شد
وز فقاعی کودکی بیچاره شد
۲
شد ز فرط عشق سودایی ازو
گشت سر غوغای رسوایی ازو
۳
هرچ او را بود اسباب و ضیاع
میفروخت و میخرید از وی فقاع
۴
چون نماندش هیچ، بس درویش شد
عشق آن بیدل یکی صد بیش شد
۵
گرچه میدادند نان او را تمام
گرسنه بودی و سیر از جان مدام
۶
زانک چندانی که نانش میرسید
جمله میبرد و فقاعی میخرید
۷
دایما بنشسته بودی گرسنه
تا خرد یک دم فقاعی صد تنه
۸
سایلی گفتش که ای آشفته کار
عشق چه بود سر این کن آشکار
۹
گفت آن باشد که صد عالم متاع
جمله بفروشی برای یک فقاع
۱۰
تا چنین کاری نیفتد مرد را
او چه داند عشق را و درد را
تصاویر و صوت




نظرات
ایران
امین کیخا
امین کیخا
امین کیخا
امین کیخا
امین کیخا
امین کیخا
امین کیخا
آزاده
عباس
فرید