
عطار
شمارهٔ ۴۱
۱
دوش آن بت مستم به طلب آمده بود
شب خوش میکرد آن که به شب آمده بود
۲
چه سود که چون صبح وصالش بدمید
جانم به وداع تن به لب آمده بود
نظرات