
عطار
شمارهٔ ۴۱
۱
شمع آمد و گفت: کشتهام هر سحری
پس سوخته هر شبی به دست دگری
۲
چون در سرم آتش است و بر پایم بند
هرگز نبود کار مرا پای و سری
تصاویر و صوت

نظرات