
عطار
بخش ۲ - الحكایة و التمثیل
۱
کرد در کشتی یکی گبری نشست
موج برخاست و شد آن کشتی ز دست
۲
سخت میترسید گبر هیچ کس
گفت ای آتش مرا فریاد رس
۳
گفت ملاحش خموش ای ژاژ خای
آتش اینجا کی شناسد سر ز پای
۴
موج چون هم مردکش هم سرکش است
در چنین موجی چه جای آتش است
۵
گر کند اینجایگه آتش قرار
تا زند یک دم برآید زو دمار
۶
گبر گفت ای مرد پس تدبیر چیست
گفت تسلیم است تا تقدیر چیست
۷
چون برآید بحر تقدیرش بجوش
شیر گردد همچو مور آنجا خموش
نظرات