
عطار
بخش ۸ - الحكایة و التمثیل
۱
بود مجنونی همیشه بی کلاه
برهنه سر میشدی دایم براه
۲
سائلی گفتش که ای شوریده نام
برهنه سر از چه میباشی مدام
۳
گفت سرپوشیده زن باشد نه مرد
این سؤال بد که تو کردی که کرد
۴
گفت پایت از چه باری برهنهست
گفت ای احمق سری کو یک تنهست
۵
چون برهنه میبود این سر مرا
پای ازو نبود گرامی تر مرا
۶
چون درین ره پای و سر در باختی
قدر بی قدری خود بشناختی
۷
خویشتن را در میان آوردنت
هست سودی با زیان آوردنت
نظرات
مجنون
سرمست