
عیوقی
بخش ۴۵ - شکوهٔ شاعر
۱
دریغا که بد مهر گردان جهان
ندارد وفا با کسی جاودان
۲
نباید همی بست دل را در اوی
که بس نابکارست و بس زشت روی
۳
بسا مهر پیوسته و بسته دل
که او کرد بی کام دل زیر گل
۴
بس امّیدها را که در دل شکست
بسی بندها کو گشاد و ببست
۵
اگر من بگویم که با من چه کرد
چه آورد پیشم ز داغ و ز درد
۶
بماند عجب هر کس از کار من
خورد تا به جاوید تیمار من
۷
مرا قصه زین طرفه تر اوفتاد
ولیکن نیارم گذشتن به یاد
۸
اگر زندگانی بود، آن سمر
بگویم که چون بد همه سر بسر
۹
چه کردند با من ز مکر و حیل
کسانی کهشان بود دل پر دغل
۱۰
ز مرد و زن و پیر و برنا به هم
ز شهری و ترک و ز بیش و ز کم
۱۱
سپردم به یزدان من آن را تمام
که یزدان کند حکم روز قیام
۱۲
ستاند ز هر ناکسی داد من
رسد روز محشر به فریاد من
تصاویر و صوت

نظرات