آذر بیگدلی

آذر بیگدلی

شمارهٔ ۱۷۷

۱

شب هجران، نمی‌دانم ز پی دارد سحر یا نه؟!

وگر دارد سحر، آه سحر دارد اثر یا نه؟!

۲

به روز بد مرا ز آغاز کار افگند عشق، اما

نمی‌دانم که خواهد داشت روزی زین بتر یا نه؟!

۳

اگر بی‌تابی خود در فراق آن سفر کرده

نویسم سویش، آیا خواهد آمد از سفر یا نه؟!

۴

وگر دانم نخواهد آمدن، چون نامه بنویسم

ندانم راه خواهد برد مرغ نامه‌بر یا نه؟!

۵

وگر از سوز دل انشا کنم مکتوب، حیرانم

که خواهد سوخت مرغ نامه‌بر را بال و پر یا نه؟!

۶

وگر قاصد برد مکتوبی از من سوی او پنهان

ز مضمونش دهد یا رب رقیبان را خبر یا نه؟!

۷

وگر خواند نهان از دشمنان غم‌نامه‌ام، آیا

دهد رخصت که بوسم درگهش بار دگر یا نه؟!

۸

وگر افتد گذارم بر سر کویش، در این فکرم

که: دربانان به رویم باز می‌بندند در یا نه؟!

۹

وگر دربان دهد راهم، ز بیم غیر آنجا هم

نمی‌دانم توان گردیدنش بر گرد سر یا نه؟!

۱۰

وگر گرد سرش گردم، ز یاری و سپارم جان؛

ندانم افتدش بر نعشم از رحمت نظر یا نه؟!

۱۱

وگر آذر سپارد جان به خاک کوی او، یاران

ندانم افتدش بر تربتم گاهی گذر یا نه؟!

تصاویر و صوت

نظرات