آذر بیگدلی

آذر بیگدلی

شمارهٔ ۲۹

۱

بر آستان توام، شب چو شد، فغانی هست

که شب فغان سگی در هر آستانی هست

۲

دلم پر است، دم نزع شکوه تا نکنم؛

بپرس حال مرا، تا مرا زبانی هست!

۳

گمان این بمنت نیست کز تو شکوه کنم

مگر هنوز بصبر منت گمانی هست؟!

۴

سگت برای چه افتاده در قفای رقیب؟!

هنوز در تن من، مشت استخوانی هست!

۵

مه من، از خبر مهر من بکینم کشت

ولی ازین خبرش نیست کآسمانی هست

۶

پر است دامن خلق از گل و تهی از من

باین گمان که در این باغ باغبانی هست

۷

براه عشق، همین پایه بس تو را آذر

که گردی از تو بدنبال کاروانی هست!

تصاویر و صوت

دیوان لطفعلی بیک آذر بیگدلی به کوشش حسن سادات ناصری و غلامحسین بیگدلی - لطفعلی بیک آذر بیگدلی - تصویر ۲۸۴

نظرات