
شیخ بهایی
شمارهٔ ۱
۱
گر نبود خنگ مطلی لگام
زد بتوان بر قدم خویش گام
۲
ور نبود مشربه از زر ناب
با دو کف دست، توان خورد آب
۳
ور نبود بر سر خوان، آن و این
هم بتوان ساخت به نان جوین
۴
ور نبود جامهٔ اطلس تو را
دلق کهن، ساتر تن بس تو را
۵
شانهٔ عاج ار نبود بهر ریش
شانه توان کرد به انگشت خویش
۶
جمله که بینی، همه دارد عوض
در عوضش، گشته میسر غرض
۷
آنچه ندارد عوض، ای هوشیار
عمر عزیز است، غنیمت شمار
نظرات
سید
ابوطالب رحیمی
شهاب داغباشی
بابک
مریم
محمد
بابک
پاسخ شیخ چنین سروده است: گر نبود خنگ مطلا لگامزد بتوان بر قدم خویش گامور نبود مشربه از زرناببا دو کف دست توان خورد آبور نبود بر سر خوان آن و اینهم بتوان ساخت بنان جوینور نبود جامه ی اطلس ترادلق کهن ساتر تن بس تراشانه ی عاج ار نبود بهر ریششانه توان کرد بانگشت خویشجمله که بینی همه دارد عوضوز عوضش گشته میسر غرضآنچه ندارد عوض ای هوشیارعمر عزیز است، غنیمت شمار برگرفته از کشکول شیخ بهایی
ابوالحسن کاشانی