ملک‌الشعرا بهار

ملک‌الشعرا بهار

شمارهٔ ۳۳ - شکوه

۱

فلان سفیه که بر فضل من نهاد انگشت

به مجمع فضلا باز شد مراورا مشت

۲

فضیحت ‌است که ‌تسخر زند به کهنه ‌شراب

عصیر تازه که‌نابرده‌ زحمت چرخشت

۳

خطاست کز پس چل سال شاعری شنوم

ز بیست ساله ی ... نادرست حرف درشت

۴

ز خدمت وطنی هیچ گونه دم نزنم

که گوژ گشت ز اندوه حادثاتم پشت

۵

به نظم و نثر مجرّد چرا نیارم فخر

که تابناک ‌ترند از دلایل زردشت

۶

فنون شاعری و نثر خوب‌ و نظم بدیع

مرا به ‌دست‌ چو انگشتری ‌است ‌در انگشت

۷

برای خاطر پروین و اعتصام‌الملک

من و رشید و دگر خلق را نباید کشت

تصاویر و صوت

دیوان اشعار ملک الشعرای بهار (بر اساس نسخه چاپ ۱۳۴۴) - تصویر ۱۰۸۱

نظرات

user_image
بهزاد
۱۳۹۹/۱۰/۲۳ - ۰۶:۴۱:۵۵
جسارتا چقدر منم منم می کنه ایشون. درختی که بار بگیره سرش رو پایین می ندازه و فروتنی می کنه. بدم اومد ازش