
ابوالفضل بیهقی
بخش ۳۲ - سپاهسالاری امیر محمود از جهت سامانیان
و بسر قصّه سپاهسالاری سلطان محمود، رضی اللّه عنه، از جهت سامانیان را باز شوم و نکتهیی چند سبک از هر دستی از آن بگویم که فایدههاست درین، و گسیل کردن این امام ابو صالح تبّانی را.
و آمدن بغراخان پدر قدر خان ببخارا و فساد کار آل سامان در ماه ربیع الاوّل سنه اثنتین و ثمانین و ثلثمائه بود، و این قصّه دراز است، و از خزائن سامانیان مالهای بیاندازه و ذخایر نفیس برداشت، پس نالان شد بعلّت بو اسیر و چون عزم درست کرد که بکاشغر باز رود عبد العزیز بن نوح بن نصر السّامانی را بیاورد و خلعت داد و گفت: شنیدم که ولایت از تو بغصب بستدهاند، من بتو بازدادم که شجاع و عادل و نیکو سیرتی. دل قوی دار و هرگاه که حاجت آید من مدد توام. و خان بازگشت سوی سمرقند و نالانی بر وی آنجا سختتر شد و فرمان یافت، رحمه اللّه، و لکلّ امرئ فی الدّنیا نفس معدود و اجل محدود . و امیر رضی ببخارا بازآمد روز چهار- شنبه نیمه جمادی الاخری سنه اثنتین و ثمانین و ثلثمائه و این عبد العزیز عمّش را بگرفت و بازداشت و هر دو چشم وی پر کافور کرد تا کور شد، چنانکه گفت: ابو الحسن علیّ بن احمد بن ابی طاهر، ثقه امیر رضی، که من حاضر بودم بدین وقت که این بیچاره را کور میکردند، بسیار جزع کرد و بگریست، پس گفت: «هنر بزرگ آن است که روزی خواهد بود جزا و مکافات را در آن جهان و داوری عادل که ازین ستمکاران داد مظلومان بستاند.» و اگر نبودی، دل و جگر بسیار کس پاره شدی .
و چون امیر رضی بدار الملک قرار گرفت و جفاها و استخفافهای بو علی سیمجور از حد بگذشت، بامیر سبکتگین نامه نبشت و رسول فرستاد و درخواست تا رنجه شود و بدشت نخشب آید تا دیدار کنند و تدبیر این کار بسازند. امیر عادل سبکتگین برفت با لشکر بسیار آراسته و پیلان فراوان- و امیر محمود را با خویشتن برد که فرموده بود آوردن که سپاهسالاری خراسان بدو داده آید. و برفتند و با یکدیگر دیدار کردند و سپاهسالاری بامیر محمود دادند و سوی بلخ جمله بازگشتند و وی را لقب سیف الدّوله کردند. و امیر رضی نیز حرکت کرد با لشکری عظیم از بخارا و جمله شدند و سوی هرات کشیدند، و بو علی سیمجور آنجا بود با برادران و فائق و لشکری بزرگ. و روزی دو سه رسولان آمدند و شدند تا صلحی افتد، نیفتاد که لشکر بو علی تندرندادند.
و بدر هرات جنگ کردند جنگی سخت روز سهشنبه نیمه ماه رمضان سنه اربع و ثمانین و ثلثمائه، و بو علی شکسته شد و بسوی نشابور بازگشت و امیر خراسان سوی بخارا، و امیر گوزگانان خسر سلطان محمود، ابو الحارث فریغون، و امیر عادل سبکتگین سوی نشابور رفتند سلخ شوّال این سال، و بو علی سیمجور سوی گرگان رفت. و این قصّه بجای ماندم تا پس ازین آورده شود که قصّه دیگر تعلیق داشتم سخت نادر و دانستنی تا بازنمایم که تعلّق دارد بامیر سبکتگین، رضی اللّه عنه و اللّه اعلم بالصّواب .
تصاویر و صوت

نظرات
شاهرخ کاظمی