مجیرالدین بیلقانی

مجیرالدین بیلقانی

شمارهٔ ۳۴

۱

خوش است حسن تو تا دل ز یار بستاند

چو دل ستد ز دل و جان قرار بستاند

۲

تویی و عشوه آن روی چون بهار که او

خراج نیکوی از نوبهار بستاند

۳

غمت به هر دو جهان چون دهم که سرد بود

کسی که گل بدهد نوک خار بستاند

۴

مگر ز من گله کردی که نستدم ز تو جان

اگر ز تو نستدهای انتظار بستاند

۵

بهای حسن تو بنهاده ایم گوهر عمر

بده که گر ندهی روزگار بستاند

۶

غمت خوش است ولیک از زمانه می ترسم

که او چو غم بدهد غمگسار بستاند

۷

مجیر خسته تیر فراق باد آن روز

که جان نداده دل از دست یار بستاند

تصاویر و صوت

نظرات