
مجیرالدین بیلقانی
شمارهٔ ۴۵
۱
شمع دل را شب هجران تو سر سوخته ام
مرغ جان را گه سودای تو پر سوخته ام
۲
تو چه دانی که من از دست شکر خنده تو؟
چند بر مجمر غم همچو شکر سوخته ام؟
۳
ای بسا روز که من پیش خیال تو چو شمع
تا به شب مرده و شب تا به سحر سوخته ام
۴
زان مفرح که به دل سوختگان از تو رسد
شربتی ده به من آخر که جگر سوخته ام
۵
مرغ عشق تو منم زانکه در آتشگه غم
بهتر آن روز شمردم که بتر سوخته ام
۶
قدر سوز تو چه دانند ازین مشتی خام؟
هم مرا سوز که صد بار دگر سوخته ام
۷
ور نه هر لحظه مجیر از غمت این خواهد گفت
شمع دل را شب هجران تو سر سوخته ام
تصاویر و صوت


نظرات