
مجیرالدین بیلقانی
شمارهٔ ۴۷
۱
نصیحت میکنم دل را که دامن درکش از یارم
چو با دل بر نمیآیم به رنج دل سزاوارم
۲
اگر معزولم از وصلش ندارم غم بحمدالله
که در دیوان هجرانش منم تنها که بر کارم
۳
من از وی بر خورم گویی کس این هرگز نیندیشد
دلش بر من ببخشاید من این هرگز نپندارم
۴
دلم خون گشت و در عالم ز حالم کس نمی داند
که من بی آن دل و دیده دل از دیده همی بارم
۵
لبی کان جان بیفزاید ازو جویم که او دارد
دلی کاو خون جان ریزد ز من خواهد که من دارم
۶
درین محنت که من هستم اگر عمرم به پای آرد
نیم آنکس که تا باشم جز او یاری به دست آرم
۷
ز درد آن لب جانبخش جانی دارم اندر لب
چو گوید کای مجیر! آن جان بده در حال بسپارم
تصاویر و صوت

نظرات