
مجیرالدین بیلقانی
شمارهٔ ۶۱
۱
از غمزه صد تیر جفا بر جان ما انداختی
دل با تو روزی دم نزد کاخر چرا انداختی؟
۲
بردی سر از خط رضا دادی به خصم آب وفا
چون خاک، پیمان مرا در زیر پا انداختی
۳
در کوی تو کردم وطن دل بر وفا لب بر سخن
تو رفتی اندر روی من سنگ جفا انداختی
۴
بر من ز چشم مست تو انداخت ناوک شست تو
دل اه نکرد از دست تو بگذاشت تا انداختی
۵
در کف گرفتی مهر و کین این خار بود آن یاسمین
آن، خصم را دادی و این در چشم ما انداختی
۶
تا با مجیر از تست غم جز با وفا نگشاد دم
تو شوخ چشم اول قدم شاخ وفا انداختی
نظرات