
مجیرالدین بیلقانی
شمارهٔ ۶۸
۱
باز از دو لب به عالم صد شور درفگندی
بنیاد عمر ما را یکباره بر فگندی
۲
بر می ز پر طوطی مهری دگر نهادی
بر گل ز طوق قمری بندی دگر فگندی
۳
گفتم که تا بد از تو خورشید وصل بر من
خود بر چنین سخنها کم سایه بر فگندی
۴
گفتی که خاک من شو تا آب روی بینی
گشتم ولی چو خاکم بیرون در فگندی
۵
تر بود چشم من خود از بهر خشک جانی
تو آمدی و آتش در خشک و تر فگندی
۶
یک روزه وصل جستم گفتی سرش ندارم
زانم خجل که خود را در دردسر فگندی
۷
هر شب مجیر بی تو زان با جگر خورد خون
کورا به وعده کژ خون در جگر فگندی
نظرات