مجیرالدین بیلقانی

مجیرالدین بیلقانی

شمارهٔ ۲۸

۱

نیک رنجورم ز رنج آتش فشان فراق

سخت خاطر خسته ام از دست دستان فراق

۲

نیست روزی تا ز فرقت بر دل ما نیست غم

آنچ ما را هست بر دل باد بر جان فراق

۳

درد بی درمان فراق آمد وزین معلوم نیست

هیچ صاحب درد را فی الجمله درمان فراق

۴

خلق سرگردان بود چون گوی تا دور فلک

گوی غم باشد درافگنده به میدان فراق

۵

نیست شفقت با فراق البته گویی زآسمان

آیت شفقت نیامد هیچ در شان فراق

۶

میزبانی بس ترش روی آمد الحق زانکه نیست

لقمه ای جز استخوان غصه بر خوان فراق

۷

نیک بخت و روز به آن کس بود کز آسمان

بر نیاید نام او روزی ز دیوان فراق

۸

اتفاق است اینک گر صد ره بجویند از قیاس

گوهری بیرون نیاید جز غم از کان فراق

۹

یارب آخر چند خواهد کرد جور روزگار؟

بر دل خلق جهان این تیرباران فراق

۱۰

کی بود گویی که بینم من ز دوران فلک؟

چون فراغت از جهان گم گشته دوران فراق

۱۱

نقدهای عیش را یک یک جدا بر سخته ام

کمتر از کم باز می‌خواند به دیوان فراق

تصاویر و صوت

نظرات