مجیرالدین بیلقانی

مجیرالدین بیلقانی

شمارهٔ ۳۴

۱

منم آن کس که شادی را سر و کاری نمی‌بینم

به عالم خوشدلی را روز بازاری نمی‌بینم

۲

درختی طرفه شد عالم که من چندان که می‌جویم

به جز اندوه و اندیشه بر او باری نمی‌بینم

۳

جوانی گلستان خرم و تازه است و من هرگز

گلی زین گلستان تازه بی‌خاری نمی‌بینم

۴

درین دوران دل خرم بدان آوازه می‌ماند

کز او جز نام و آوازه من آثاری نمی‌بینم

۵

دلی آزاد وقتی خوش نه روزی بلکه یک ساعت

به عالم گر کسی دیدست من باری نمی‌بینم

۶

کدامین روز کز گردون سیه میغی نمی‌خیزد؟

کدامین شب که ایام آزاری نمی‌بینم؟

۷

ز اسباب طرب در طبع جز وحشت نمی‌یابم

ز انواع فرح بر دل به جز باری نمی‌بینم

۸

فلک از پار تا امسال با من تند شد زآن سان

کز او هر لحظه جز رنجی و آزاری نمی‌بینم

۹

چه سود ار کار من هر روز بالا بیشتر گیرد؟

چو من خود را به وقت عیش بر کاری نمی‌بینم

۱۰

عزیزان رفته‌اند از چشم و غمْشان مانده اندر دل

به غم خوردن ز خود بهتر سزاواری نمی‌بینم

۱۱

نگهدارم در این حالت مگر هم لطف حق گردد؟

که من بهتر ز لطف حق نگهداری نمی‌بینم

تصاویر و صوت

دیوان مجیرالدین بیلقانی به کوشش محمد آبادی - مجیرالدین بیلقانی - تصویر ۴۴۳

نظرات