
مجیرالدین بیلقانی
شمارهٔ ۱
۱
یارب آن قامت چون سرو خرامان نگرید
یارب آن عارض و آن زلف پریشان نگرید
۲
یوسف و چاه و رسن هر سه بهم دیده نه اید
زلف او بر لب آن چاه زنخدان نگرید
۳
صد هزاران دل از پای در افتاده ز غم
سر نگونسار در آن چاه به زندان نگرید
۴
باد عهدی است ولی سنگ دل ای دلشدگان!
با چنان سختی دل سستی پیمان نگرید
۵
بر لبش کو شکری تنگ شد و تنگ شکر
عقل را فتنه شده از بن دندان نگرید
۶
زلف او سایه طوبی است بکوشید مگر
سایه بر چشمه خورشید درفشان نگرید
۷
آن مبینید که او نوش لب آمد شب وصل
عیش چون زهر من اندر شب هجران نگرید
۸
دولت یوسف گم گشته چه بینید به مصر
زاری و محنت یعقوب به کنعان نگرید
۹
گفتمش بوسه و جان، گفت که اینک سر و سنگ
هان و هان بوسه خران بوسه ارزان نگرید
۱۰
عالمی فتنه او گشته و صد چون او را
عاشق بارگه خسرو ایران نگرید
تاج بخشی که بدو سلطنت آرام گرفت
خواجه نه فلک از بندگیش نام گرفت
تصاویر و صوت

نظرات