
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱
۱
آیینه بر خاک زد صُنعِ یکتا
تا وانمودند کیفیتِ ما
۲
بنیادِ اظهار بر رنگ چیدیم
خود را به هر رنگ کردیم رسوا
۳
در پرده پختیم سودایِ خامی
چندان که خندید آیینه بر ما
۴
از عالمِ فاش بیپرده گشتیم
پنهان نبودن، کردیم پیدا
۵
ما و رُعونت، افسانهٔ کیست
نازِ پری بست گردن به مینا
۶
آیینهواریم محرومِ عبرت
دادند ما را چشمی که مگشا
۷
درهایِ فردوس وا بود امروز
از بیدماغی گفتیم فردا
۸
گوهر گره بست از بینیازی
دستی که شستیم از آبِ دریا
۹
گر جیبِ ناموس تنگت نگیرد
در چینِ دامن خفتهست صحرا
۱۰
حیرتطرازیست، نیرنگسازیست
تمثالِ اوهام آیینه دنیا
۱۱
کثرت نشد محو از سازِ وحدت
همچون خیالات از شخصِ تنها
۱۲
وهمِ تعلّق بر خود مچینید
صحرانشیناند این خانمانها
۱۳
موجود نامی است، باقی توهّم
از عالمِ خضر رو تا مسیحا
۱۴
زین یأسِ مُنزَل ما را چه حاصل
همخانه بیدل، همسایه عَنقا
تصاویر و صوت

نظرات
حمید سلطان
رسته
حامد صدیقیان
رسته
پاسخ حامد صدیقیانروز وصلش باید از شرم آب گردیدن که مادر فراقش زندگی کردیم و جانی داشتیماگر تا کنون این بیت را پیدا نکرده اید غزل 2344 را ببینید .
انجینر فرهاد ایثار
mohammad
بشیر رحیمی
Safarisli
احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com
شاملو
فاطمه یاوری
قطره بقایی