
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱۰۷۲
۱
عرقآلوده جمالی ز نظر میگذرد
کزحیا چون عرقم آب ز سر میگذرد
۲
کیست از شوخی رنگ تو نبازد طاقت
آب یاقوت هم اینجا ز جگر میگذرد
۳
خط مسطر نشود مانع جولان قلم
تیغ را جادهکند هرکه ز سر میگذرد
۴
موج ما بینم ازین بحر پر آشوب گذشت
همچو نظاره که از دیدهٔ تر میگذرد
۵
نیست درگلشن اسباب جهان رنگ ثبات
همه از دیدهٔ ما همچو نظر میگذرد
۶
منزلی نیست که صحرا نشد از وحشت ما
غنچه در گل خزد آنجا که سحر میگذرد
۷
شوخی رشتهٔ نومیدی ما بس که رساست
ناله تا بال گشاید ز اثر میگذرد
۸
چون نفس خانهپرستیم و نداریم آرام
عمر آسودگی ما به سفر میگذرد
۹
در مقامی که قناعت بلد استغناست
کاروان چون تپش از موج گهر میگذرد
۱۰
به هوس ترک حلاوت ننمایی بیدل
نیست بیناله اگر نی ز شکر میگذرد
تصاویر و صوت

نظرات