
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱۰۷۳
۱
زین گلستان که گلش رنگ ندامت دارد
شبنمی نیست که بیدیدهٔ تر میگذرد
۲
از نفس چند پی قافلهٔ دلگیریم
سنگ عمریستکه بردوش شرر میگذرد
۳
دام دل نیست به جز دیده که مینای شراب
از سر جام به صد خون جگر میگذرد
۴
رغبت جاه چه و نفرت اسباب کدام
زین هوسها بگذر یا مگذر میگذرد
۵
انجمن در قدمی، هرزه به هر سو مخرام
هرکجا پا فشرد شمع ز سر میگذرد
۶
عشق شد منفعل از طینت بیحاصل ما
برق از این مزرعهٔ سوختهتر میگذرد
۷
خودنمایی چقدر زحمت دل خواهد داد
آخر این جلوهات از آینه درمیگذرد
۸
همچو تصویر به آغوش ادب ساختهایم
عمر پرواز ضعیفان ته پر میگذرد
۹
بیدل ما به وداع تو چرا خون نشود
عرق از روی تو با دیدهٔ تر میگذرد
نظرات