بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۱۷۰

۱

هوس تعین خواجگی‌، به نیاز بنده نمی‌رسد

رگ ‌گردنی که علم کنی‌، به سر فکنده نمی‌رسد

۲

ز طنین غلغلهٔ مگس‌، به فلک رسیده پر هوس

همه سوست باد بروت و بس‌، که به پشم کنده نمی‌رسد

۳

ز ریاض انس چه بو برد، سگ و خوک عالم هرزه‌تک

که به غیر حسرت مزبله به دماغ‌گنده نمی‌رسد

۴

پی قطع الفت این و آن‌، مددی به روی تنک رسان

که به تیغ تا نزنی فسان‌، به دم برنده نمی‌رسد

۵

زهوس قماشی سیم و زر، به جنون قبای حیا مدر

که تکلفات لباسها، به حضور ژنده نمی‌رسد

۶

همه راست ناز شکفتنی، همه جاست عیش دمیدنی

من ازاین چمن به چه گل رسم‌،‌که لبم به خنده نمی‌رسد

۷

مگراز فنا رسد آرزو، به صفای آینه مشربی

که خراش تختهٔ زندگی ز نفس برنده نمی‌رسد

۸

به عروج منظرکبریا، نرسیده‌گرد تلاش ما

تو ز سجده بال ادب‌گشا، به فلک پرنده نمی‌رسد

۹

به پناه زخم محبتی‌، من بیدل ایمنم از تعب

که دوباره زحمت جانکنی به نگین‌کنده نمی‌رسد

تصاویر و صوت

نظرات