بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۲۶۴

۱

شب حسرت دیدار توام دام ‌کمین شد

هر ذره ز اجزای من آیینه‌نگین شد

۲

خاکستر از اخگر چقدر شور برآورد

دل سف‌رخت به رنگی‌که‌کبابم نمکین شد

۳

عبرتکدهٔ دهر ز بس خصم تسلی است

چون چشم شررخانهٔ من خانهٔ زین شد

۴

برق رم فرصت سر و برگ طلبم سوخت

صد ناله تمنا نفس بازپسین شد

۵

زنداز نیرنگ خیالم چه توان‌کرد

رحم است بر آن شخص‌که او آینه‌بین شد

۶

انکار نمود آنچه ز صافی به در افتاد

جوهربه‌رخ‌آینه روشنگرچین شد

۷

موهوس و این لنگر ادبار چه سوداست

چون سایه نباید کلف روی زمین شد

۸

ازبس بسه ره حسسرت صیاد نشستم

وحشت به تغافل زد وپروازکمین شد

۹

گر هیچ نباشد به تپش خون شدنی هست

ای آینه دل شو که نخواهی به ازین شد

۱۰

بیدل عدم و هستی ما هیچ ندارد

جزگرد خیالی‌که نه آن بود و نه این شد

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
امیر حسین زنجانبر
۱۳۹۹/۰۷/۲۱ - ۱۶:۵۰:۳۴
زندانی نیرنگ خیالم