بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۳۰۰

۱

گر آیینه‌ات در مقابل نماند

خیال حق و فکر باطل نماند

۲

نه ‌صبحی‌ست اینجا نه بامی‌ست پیدا

کجا عرش وکو فرش اگر دل نماند

۳

همین‌پوست مغز است اگر واشکافی

خیال است لیلی چو محمل نماند

۴

نم خون عشاق اگر شسته‌گردد

حنا نیز در دست قاتل نماند

۵

ز دانش به صد عقده افتاده‌ کارت

جنون‌گرکنی هیچ مشکل نماند

۶

نخواهی به تاب نفس غره بودن

که این شمع آخر به محفل نماند

۷

نشان گیر ازگرد عنقا سراغم

به آن نقش پایی‌که درگل نماند

۸

برد شوق اگر لذت نارسیدن

اقامت در آغوش منزل نماند

۹

مجازآفرین است میل حقیقت

کرم گرکند ناز سایل نماند

۱۰

نفس عالمی دارد امّا چه حاصل

دو دم بیش پرواز بسمل نماند

۱۱

جهان جمله فرش خیال است امّا

ز صیقل گر آیینه غافل نماند

۱۲

دل جمع دارد چه دنیا چه عقبا

چوگوهر شدی بحر و ساحل نماند

۱۳

در این بزم ز آثار اسرارسنجان

چه ماند اگر شعر بیدل نماند

تصاویر و صوت

نظرات