
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱۳۱۰
۱
پی تحقیق کسانی که گرو تاختهاند
همه چون صبح به خمیازه نفس باختهاند
۲
عاجزیکسبکمال استکه یکسر چو هلال
تیغبازان تعین سپر نداختهاند
۳
حسن خورشید ازل در نظراما چه علاج
سایهها آینه از زنگ نپرداختهاند
۴
علمی کوکه هوس گردن ناز افرازد
بسملی چند به حیرت مژه افراختهاند
۵
راحت و وضع تکلف چه خیال است اینجا
مفت جمعی که به بیساختگی ساختهاند
۶
کم نشد شور طلب ازکف خاکستر ما
وصلجوبان فنا، همقفس فاختهاند
۷
از اسیران وفا جرات پرواز مخواه
پر ما جمله برون قفس انداختهاند
۸
آستینها همه دست است به قدرتگه لاف
خودسران تیغ نیامی به هوا آختهاند
۹
قدردانی چه خیال است در ابنای زمان
بیدل اینها همه از عالم نشناختهاند
نظرات