
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۱۶۴۰
۱
ای بیخردان طور تعین نگزینید
با سجده بسازید که اجزای زمینید
۲
درکارگه شیوه تسلیم، عروجیست
چندانکه نشان کف پایید جبینید
۳
اینجا طرب وهم اقامت چه جنون است
در خانه نیرنگ حنابندی زینید
۴
امروز پی نام و نشان چند دویدن
فردا که گذشتید نه آنید نه اینید
۵
اندیشهٔ هستی کلف همت مردست
دامن ز غباری که نداربد بچینید
۶
چون شمع هوس سر به هوا چند فرازید
گاهی زتکلف ته پا نیز ببینید
۷
زین نسبت دوری که به هستیست عدم را
کم نیستکه چون ذره به خورشید قرینید
۸
در عالم تجرید چه فرصت شمریهاست
تا صبح قیامت نفس باز پسینید
۹
رفتید و نکردید تماشای گذشتن
ای کامن دمی چند به یکجا بنشینید
۱۰
هرچند نفس ساز کند صور قیامت
در حوصلههای مگس و پشه طنینید
۱۱
عنقا چه نشان میدهد از شهرت موهوم
چشمی بگشایید که نام چه نگینید
۱۲
تمثال غبار من و مایید چو بیدل
صد سال گر آیینه زدایید همینید
نظرات
امید آسانی