بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۸۹۸

۱

نشد از حسرت داغت جگرم تنها خشک

لاله را نیز دماغیست درین سودا خشک

۲

منت چشمهٔ خضر آینه‌پردازی‌تریست

دم شمشیرتو یارب نشود با ما خشک

۳

برق حسن تو در ابروی اشارت دارد

خم موجی‌که‌کند خون دل دریا خشک

۴

در تماشاکدهٔ جلوه که چشمش مرساد

موج آیینه زند هرکه شود برجا خشک

۵

چون حیا آب رخ‌ گوهر ما وقف‌تریست

عرقی چند مبادا شود از سیما خشک

۶

زین بضاعت نتوان دیگ فضولی پختن

تا رسد نان به تری می‌شود آب ما خشک

۷

وقت آن شدکه ز بی آبی ابر احسان

برگ گل روید ازین باغ چو نقش پا خشک

۸

بسکه افسردگی افسون تحیر دارد

سیل چون جاده فتاده است درین صحرا خشک

۹

ترک اسباب لب شکوهٔ نایابی دوخت

کرد افشاندن این گرد جراحتها خشک

۱۰

ماند از حیرت رفتار بلاانگیزت

ناله در سینهٔ بیدل چو رگ خارا خشک

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
سید احمد مجاب
۱۳۹۸/۰۲/۲۷ - ۰۴:۵۲:۲۰
منت چشمهٔ خضر آینه‌پردازِ تری است