بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۱۹۶۱

۱

بیدست و پا به خاک ادب نقش بسته‌ام

در سایهٔ تأمل یادش نشسته‌ام

۲

فریاد ما به‌گو ‌ش ترحم شنیدنی است

پربینوا چو نغمهٔ تارگسسته‌ام

۳

ای کاش سعی بیخودیی داد ما دهد

بالی‌که داشت رنگ به حیرت شکسته‌ام

۴

گوشی که بر فسانهٔ ما وا رسد کجاست

حرمان نصیب نالهٔ دلهای خسته‌ام

۵

جمعیم چون حواس در آغوش یکنفس

گلهای چیدهٔ به همین رشته دسته‌ام

۶

خجلت نیاز دعوی مجهول ماکه‌کرد

نگذشته زین سو آن سوی افلاک جسته‌ام

۷

این است اگر عقوبت اسباب زندگی

از هول مرگ و وسوسهٔ حشر رسته‌ام

۸

بیدل مپرس از ره هموار نیستی

بی چین ‌تر از نفس همه دامن شکسته‌ام

تصاویر و صوت

نظرات