بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۰۸۱

۱

نفسی چند جدا از نظرت می‌گردم

باز می‌آیم و برگرد سرت می‌گردم

۲

هستی‌ام‌ گرد خرام است چه صحرا و چه باغ

هرکجا مهر تو تابد سحرت می‌گردم

۳

بی‌تو با عالم اسباب چه کار است مرا

موج این بحر به ذوق‌ گهرت می‌گردم

۴

نیست معراج دگر مقصد تسلیم وفا

خاک این مرحله‌ام پی سپرت می‌گردم

۵

نفس خون شده در خلوت دل بار نیافت

محرم رازم و بیرون درت می‌گردم

۶

در میان هیچ نمی‌یابم ازین مجمع وهم

لیک بر هر چه بپیچم‌کمرت می‌گردم

۷

وهم دوری چقدر سحر طراز است‌که من

همعنان تو به‌ذوق خبرت می‌گردم

۸

وصل بیتاب پیام است چه سازم یا رب

پیش خود درهمه‌جا نامه برت می‌گردم

۹

به نمی از عرق شرم غبارم بنشان

که من گم شده دل دربه‌درت می‌گردم

۱۰

بیدل ازسعی مکن شکوه‌که یک‌گام دگر

پای خوابیدهٔ بی درد سرت می‌گردم

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
فاطمه یاوری
۱۴۰۳/۰۵/۲۵ - ۱۹:۲۳:۵۱
که ‌‌‌[من گم‌شده دل] دربه درت میگردم:)) بشدت بیدل‌وار. 
user_image
فاطمه یاوری
۱۴۰۳/۰۵/۲۵ - ۱۹:۲۴:۴۹
بی تو با عالم اسباب چه‌ کارست مرا؟ موج این بحر به ذوق گهرت میگردم...!