بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۱۵۰

۱

سرشک بیخودم عیش می ناب دگر دارم

ز مژگان تا چکیدن سیر مهتاب دگر دارم

۲

به تاراج تحیر داده‌ام آیینه و شادم

که در جوش صفای خانه سیلاب دگر دارم

۳

گهی خاکم‌،‌ گهی بادم‌،‌ گهی آبم‌،‌ گهی آتش

چو هستی در عدم یک عالم اسباب دگر دارم

۴

درین ‌گلشن من و سیر سجود ناتوانیها

که چون بید از خم هر برگ محراب دگر دارم

۵

نگاهم در نقاب حیرت آیینه می‌بالد

چراغ بزم حسنم برق آداب دگر دارم

۶

دماغ عرض بیتابی ندارد سرخوش حیرت

وگرنه در دل آیینه سیماب دگر دارم

۷

ز خون آرزو صدرنگ می‌بالد بهار من

نهال باغ یأسم ریشه در آب دگر دارم

تصاویر و صوت

نظرات