بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۲۷۴

۱

کو فضایی که نفس را ز دل آزاد کنم

خانه تنگ است برون آیم و فریاد کنم

۲

شرم بی‌حاصلی عمر نمی ساز نکرد

تا جبینی ز ندامت عرق آباد کنم

۳

بر نمی‌داردم از خاک تلاشی که مراست

نردبانی مگر از آبله ایجاد کنم

۴

قابلیت گل سرمایهٔ استعداد است

رنگ‌ کو تا طرف سیلی استاد کنم

۵

گر خموشی دهدم صلح به جمعیت دل

ما و من پیشکش تهمت اضداد کنم

۶

نام عنقا بنشان به که نگردد ممتاز

بر نگین زین دو نفس عمر چه بیداد کنم

۷

عالمی چشم به ویرانی من دوخته است

به ‌که بر سر فکنم خاک و دلی شاد کنم

۸

تاب محرومی پرواز ندارم ور نه

بال و پر بشکنم و خانهٔ صیادکنم

۹

بی خزان است بهار چمنستان خیال

هر چه پیش آید از آن بگذرم و یاد کنم

۱۰

هر قدم در ره او کعبه و دیر دگر است

آه یک سجده جبین خشت چه بنیاد کنم

۱۱

بیدل از ما و تو حیران حساب غلطم

من نویسم به دل و بر سر آن صاد کنم

تصاویر و صوت

نظرات