
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۲۲۸۵
۱
بس که در شغل ندامت روز و شب جان میکنم
گر نگین پیدا کنم نقشش به دندان میکنم
۲
درطلب چون ریشه نتوان شد حریف منع من
پیش راهم کوه اگر باشد به مژگان می کنم
۳
سعی دانش برنمیآید به مویی از خمیر
مست اگر باشم به ناخن روی سندان میکنم
۴
پیش همت رشتهٔ آمال پشمی بیش نیست
مژده ای رندانکه ریش زاهد آسان میکنم
۵
با همه طفلی درین گلشن که وحشت رنگ و بوست
قدر دان اتفاقم بال مرغان میکنم
۶
سیبی از باغ خیال آن زنخدان کندهام
تا ابد لب میگزم از شرم و دندان میکنم
۷
یوسف مقصد ندارد هیچ جاگرد سراغ
بعد ازین چون شمع چاهی در گریبان میکنم
۸
تا کجا هموار گردد گرد آثار نفس
عمرها شد خشت ازین بنیاد ویران میکنم
۹
از بهار مدعایم هیچکس آگاه نیست
گل کجا و غنچه کو، دل زین گلستان میکنم
۱۰
بیدل از قحط قناعت فکر آب رو کراست
نیم جانی دارم و در حسرت نان میکنم
نظرات