بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۲۸۶

۱

زندگی را از قد خم عبرت آگه می‌کنم

وقف رعنایی بساطی داشتم ته می‌کنم

۲

پوچ می‌یابم سر و برگ بساط اعتبار

این‌ کتانها را خیال پرتو مه می‌کنم

۳

در خرابات تغافل درد هم ناصاف نیست

چشم اگر پوشم جهانی را منزه می‌کنم

۴

ضبط دل در قطع تشویش املها صنعتی‌ست

چون گهر زین یک گره صد رشته کوته می‌کنم

۵

یک نفس‌گر سر به جیبم واگذارد روزگار

یوسفستانها خمیر از آب این چه می‌کنم

۶

مزد کار غفلت اینجا انفعالی بیش نیست

کوشش مزدور خوابم روز بیگه می‌کنم

۷

حلقهٔ قامت مرا صفر کتاب یأس‌ کرد

ناله‌ای گر می‌کنم اکنون یکی ده می‌کنم

۸

چون نفس موهومی‌ام هر چند اجزای فناست

کوس هستی می‌زنم گر در دلی ره می‌کنم

۹

شوق بیتاب است بیدل فهم معنی گو مباش

تا زبان می‌بوسدم کام الله الله می‌کنم

تصاویر و صوت

نظرات