بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۲۳۵۴

۱

تا سایه صفت آینه از زنگ زدودیم

خورشید عیان‌ گشت مثالی ‌که نمودیم

۲

خون در جگر از حسرت دیدار که داریم

آیینه چکید از رگ آهی‌ که‌ گشودیم

۳

امروز به یادیم تسلی چه توان ‌کرد

ماییم ‌که روزی دو ازین پیش تو بودیم

۴

رنگی ننمودیم کزو یأس نخندید

چون غیب خجالت‌کش اوضاع شهودیم

۵

نتوان طرف نیک و بد اهل جهان بود

از سیلی اوهام چو افلاک کبودیم

۶

تا در دل از اندیشه غبار نفسی هست

یک دهر قیامتکدهٔ ‌گفت و شنودیم

۷

یکتایی و آرایش تمثال چه حرفست

گفتند دل است آینه باور ننمودیم

۸

زین بیش خجالت‌کش غفلت نتوان زیست

ای شبهه‌پرستان عدم است اینکه چه بودیم

۹

بیدل ز تمیز اینقدرت شبهه فروشی‌ست

ورنه به حقیقت نه زیانیم و نه سودیم

تصاویر و صوت

نظرات