بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

غزل شمارهٔ ۳۲۵

۱

چه فسردگی‌ بلد تو شد که به محفل من و ما بیا

که‌ گشود راه غنودنت‌ که درین فسانه‌سرا بیا

۲

نفسی‌ست مغتنم هوس‌ طربی و حاصل عبرتی

سر بام فرصت پر فشان چو سحر به‌ کسب هوا بیا

۳

تک‌وتاز و هم‌ جنون‌ عنان به‌ سپهر می‌بردت‌ کشان

تو غبارباخته‌طاقتی به زمین عجز رسا بیا

۴

به غبار قافلهٔ سلف نرسیده‌ای و گذشته‌ای

صف پیش می‌زندت صلا که بیا و رو به قفا بیا

۵

سر و پا دمی‌ که به‌ هم رسد، تک‌وتازها به‌ قدم رسد

خم انتظار تو می‌کشم به وداع قد دوتا بیا

۶

به بتان چه تحفه برد اثر ز ترانه قسمی دگر

به رهت سیه شده خون من به بهار رنگ حنا بیا

۷

کس ازین حدیقه‌ نمی‌برد کم‌وبیش‌ قسمت بی‌سبب

چو چنار کو طلب ثمر به هزار دست دعا بیا

۸

به ادای ناز فضولی‌ات سر و برگ حسن قبول‌ کو

ستم است دعوت شه‌ کنی‌ که به‌ کلبه‌های‌ گدا بیا

۹

به‌ فسون حاجت هرزه‌دو، در جرأتی نگشوده‌ام

ز حیا رسیده به‌ گوش من‌ که عرق‌ کن آبله‌پا بیا

۱۰

تو چو شمع‌ در بر انجمن به‌ هوس ستمکش سوختن

کف پا نشسته به راه سرکه بلغز و جانب ما بیا

۱۱

من بیدل از در عاجزی به‌ چه سو روم، به‌ کجا رسم

همه‌سوست حکم برو برو همه‌جاست شور بیا بیا

تصاویر و صوت

دیوان بیدل دهلوی به تصحیح اکبر بهداروند انتشارات نگاه ۱۳۸۰ - تصویر ۷۴

نظرات