
بیدل دهلوی
غزل شمارهٔ ۶۲۵
۱
نفس را الفت دل پیچ و تابست
گره در رشتهٔ موج از حبابست
۲
درین محفل ز قحط نشئهٔ درد
اثر لب تشنهٔ اشک کبابست
۳
درنگ از فرصت هستی مجویید
متاع برق در رهن شتابست
۴
صفا آیینهٔ زنگار دارد
فلک دود چراغ آفتابست
۵
به روی خویش اگر چشمی کنی باز
زمین تا آسمانت فتح بابست
۶
دلی داریم نذر مه جبینان
دیار حسن را آیینه بابست
۷
ز چشم سرمه آلودش مپرسید
زبان اینجا چو مژگان بیجوابست
۸
هزار آیینه در پرداز زلفش
ز جوهر شانهٔ مژگان در آبست
۹
تماشای چمن بی نشئه ای نیست
زگل تا سبزه یک موج شرابست
۱۰
نمیدانم جمال مدعا چیست
ز هستی تا عدم عرض نقابست
۱۱
کم آب است آنقدر دریای هستی
کزو تا دست میشویی سرابست
۱۲
بیابان طلب بحری است بیدل
که آنجا آبله جوش حبابست
نظرات