بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۱۰۱

۱

از بی وفایی یار دارم بسی شکایت

کومحرمی که گویم در پیش او حکایت

۲

ای یار بر من زار رحم ورعایتی کن

کز شاه بر رعیت لازم بود رعایت

۳

گفتم به دل میسر گردد وصال دلبر

گفتا بلی نماید طالع اگر حمایت

۴

گمراه وخوار وزاریم حیران و بی قراریم

یا هادی المضلین ما را بکن هدایت

۵

ای ساقی ار دهی می خم رانمای ساغر

کاین باده ها به مستی ندهد به ما کفایت

۶

از یار ناامیدیم از عارفی شنیدیم

« یارب مباد کس رامخدوم بی عنایت»

۷

گفتی که تا چه حد است عشق بلنداقبال

چون حسن یار نبود در عشق او نهایت

تصاویر و صوت

نظرات