بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۱۰۷

۱

دمیدگل به چمن ساقیا بیاور راح

صلاح من بود این تا تو را بود چه صلاح

۲

زمانه بر دل های ما زغم زده قفل

بگیر بهر گشایش ز جام می مفتاح

۳

قسم به جان توفیضی که من ز می بردم

نبرده زاهد از اعمال روز استفتاح

۴

فلاح اگر طلبی شو به عین هستی نیست

به مستی این هنر آید به کف بجوی فلاح

۵

دلی که گشته به چشمش جهان ز غم تاریک

به روشنی مگر از می بری برش مصباح

۶

گمانم اینکه اگر می به مردگان بدهند

ز شوق باز پس آید به جسمشان ارواح

۷

به روی ما درمیخانه بسته گر زاهد

نه آگه است که ما را است ذکر یا فتاح

۸

چه بود بودی اگر جای آب می در یم

که من به عمر همی می شدم در اوملاح

۹

ز بس صلاح ومسا می خوردبلنداقبال

نمانده است که مستی کندمسا وصباح

تصاویر و صوت

نظرات