
بلند اقبال
شمارهٔ ۱۳
۱
زیر سرو و پای گل بنگر صفای لاله را
زن دوجام می که تا گیرد غم صد ساله را
۲
نوعروس باغ را با این سه بخشیده است زیب
آفرین ها کرد باید صنعت دلاله را
۳
با وجود اینکه خود رویش چو روی دلبر است
داغ عشق کیست کافتاده است بر دل لاله را
۴
ز آنچه داری در میان جام ساقی ده که من
دیدم اندر روی لاله قطره های ژاله را
۵
گل همی گوید بس است ای بلبل بی دل منال
او ز شور عاشقی سر داده آه وناله را
۶
می برد از من حواس خمسه خط روی دوست
یادم آید در فلک بینم چوماه وهاله را
۷
ای بلند اقبال حیرانم که بااوج کلیم
سامری بهر چه می گیرد پی گوساله را
نظرات