
بلند اقبال
شمارهٔ ۱۷
۱
سودای عشق کرده زخود بی خبر مرا
آسوده دل نموده زهر خیر وشر مرا
۲
بر هر چه بنگرم همه بینم جمال تو
عشق رخ تو کرده چه صاحب نظر مرا
۳
هر گه ک نوک مژه ات آید به یاد من
هر موی من زند به بدن نیشتر مرا
۴
شیرین لبان لعل تو الحق ز بوسه ای
کردند بی نیازز شهد و شکر مرا
۵
درد مرا مگر تو شفا بخشی ای حبیب
گو با طبیب تا ندهد دردسر مرا
۶
کی کامران شود به وصال توسیمتن
با اینکه درجهان نبود سیم وزر مرا
۷
اقبال من مگر نه بلند از تو شد چه شد
کردی زخاک راه چنین پست تر مرا
نظرات